آرش منشی زادگان/ دکترای علوم سیاسی
هیستری، زبان مقاومت و اعتراض است که پاسخ خود نسبت به وضعیت موجود را در قالب تنش و تعارض نشان میدهد. سوژه هیستریک نیز در قالب عصیانگری و اعتراض، به مقابله با تداوم وضعیت موجود میپردازد. او صرفا خواهان برهم زدن وضع موجود است و طرح نوین یا جایگزینی در سر ندارد. از این منظر در متن پیشرو، جامعه را به مثابه متن میبینیم که در یک ساخت گفتمانی در حال تغییر است. بروز بحرانها و بیقراریها در سطح جامعه منجر به شکلگیری سوژههای هیستریک سیاسی میشود که میل به تغییر در آنها موج میزند که همین موضوع به عنوان موتور واکنشگری آنها نسبت به وضع موجود عمل میکند.
لازم به ذکر است با هر بار فعال شدن انرژی جنبشی جامعه و متاثر از رخدادهای ملتهب بیرونی، فضایی برای ظهور و عرض اندام این سوژهها در شکل ریزوماتیک و بدون رهبری مشخص فراهم میگردد. حداقل سه حرکت اعتراضی دی ماه 1396، آبان ماه 1398 و پاییز 1401 ایرانیان در این چارچوب قابل ارزیابی است. متن پیشرو به طور مشخص در این قالب به بررسی اعتراضات جنبش موسوم به «زن زندگی آزادی» میپردازد و بر یافتههای روانکاوی سیاسی تکیه دارد.
روانکاوی به ما میآموزد که زندگی روانی ما تنها به آنچه خودآگاه و عقلانی مینامیم محدود نمیشود، بلکه خودآگاه، همواره همبستهای به نام ناخودآگاه دارد که فعال شدن آن بر واکنش سوژهها تاثیرگذار خواهد بود. در میدان تنازع گفتمانها، برنده، نیرویی است که ریشه در مخیله اجتماعی جامعه داشته و بهتر و بیشتر بتواند با مردم ارتباط برقرار کند. گفتمان پیروز با قدرت بسیج بالای خود میتواند تودههای عظیم مردمی را برای تظاهرات و مبارزه علیه گفتمان غالب به منظور براندازی آن، هدایت کند. مخیله اجتماعی به عنوان عناصر ثابت فرهنگی یک ملت و دربردارنده وجوه هویتی آن به همراه ناخودآگاه جمعی، عواملی کلیدی در شکلدهی سوژههای سیاسی (هیستریک/پرسشگر/معترض یا پسیکوتیک/انقلابی) میباشند. از اینرو در شرایط بروز و ظهور بحران و بیقراری اجتماعی، پادگفتمانی موفقتر عمل میکند که فضای استعاری آن در تطابق هر چه بیشتر با مخیله اجتماعی بافتار هدف و ذهنیت توده باشد. از این منظر، جنبشهای تغییر وضع موجود، نیازمند اتصالات ریزوماتیک گروههای معارض و تبدیل آنها به سوژههای سیاسی انقلابی میباشد.
از سوی دیگر از منظر روانکاوی، میل آدمی، ارضانشدنی است و معرف یک فقدان است فقدانی که اگر در شکل سمپتوماتیک و تاویلنشده باقی بماند در هیئتی هیستریک تجلی مییابد. در این حالت، سوژه در شکل سوژه هیستریک واکنشگرا در اعتراض نسبت به وضع موجود میخروشد. وضع موجودی که میتوان آن را همبسته با تروما سنجید. تروما در پزشکی عبارت از هر نوع بریدگی یا زخم است و در روانشناسی، اشاره به رویدادهایی روانضربهای مانند تصادفات قطار، جنگها یا دیگر بلایای انسانی دارد. از منظر روانکاوی، منشا روانضربه، برخورد با محرکی بیرونی و ناتوانی سوژه در فهم این تحریکات و تفوق بر آنهاست که معمولا زخمی روانی در ناخودآگاه سوژه برجای میگذارد. لکان معتقد است، روانضربه تا آنجا که امر واقع است نمادناپذیر میماند بنابراین تجریه روان ضربه نشان میدهد که امر واقع هرگز به طور کامل جذب امر نمادین و واقعیت اجتماعی نمیشود؛ هر قدر هم که تلاش شود، همواره مازادی وجود دارد که نمیتوان با زبان، بیانش کرد. از منظری دیگر، تروما، معمولا به رخداد آسیبزای روانی تعبیر میشود که بخش تعقل و خودآگاه سوژه و کلا هوشیاری او را در مواجهه با واقعیات انضمامی بیرونی دچار اختلال میکند. تروما، یک زخم روحی و روانی التیامپذیر است که سمپتومهای همبسته و متناظر خودش را دارد. سمپتوم یا دردنشان، به دنبال فشارآوردن به سوژه از منظر روانی به منظور پیداکردن یک پاسخ نمادین و عقلانی به شرایط تروماتیک سوژه است.
فوت مهسا امینی به مثابه گزاره تروماتیکی بود که خروش سوژههای هیستریک را در پی داشت. البته متاثر از فضای رسانه و پیش از این رخداد شاهد زمینهسازی های متعددی بودیم. از منظر روانکاوی سیاسی، شرایط تروماتیک پیش آمده که بخشی از آن توسط رسانه فربه شده است، پاسخی برای چرایی ظهور سوژههای هیستریک است که دیگر در موقعیت سوژگی خود حداقل به طور موقت قرار نمیگیرند. هر تروما، سمپتوم (دردنشان) خاص خود را تولید میکند. به تعبیری، سمپتوم، اهرمی است که میخواهد با تحت فشار قرار دادن سوژه، او را وادار به دستیابی به پاسخی نمادین و عقلانی از منظر خودآگاه برای شرایط تروماتیک خود بکند. این پاسخ نمادین را میتوان در قالب سوزاندن روسری در جنبش مهسا مشاهده نمود. در این جریان، حذف پوشش به مثابه یک سمپتوم عمل میکند.
البته تولد سوژههای هیستریک برای دیگری بزرگ جامعه، همواره باید به مثابه یک زنگ خطر و تهدید تلقی شود زیرا سوژههای هیستریک در پی تعمیم و بسط هویت جدید خود و به رسمیت شناخته شدن توسط دیگری بزرگ هستند که میتواند منجر به صفآرایی آنتاگونیستی و نزاع جمعی داخلی گردد. البته اعمال تغییرات بنیادین در سطوح سیاسی-اجتماعی منوط به آن است که سوژههای هیستریک بر مبنای اتصالات ریزوماتیک و با اتکا به صفحهای ایجابی دچار دگردیسی شده و به عنوان سوژههای پسیکوتیک/انقلابی به دنبال تغییر وضع موجود ایفای نقش کنند که در اعتراضات سالهای اخیر این فرآیند رخ نداده است. در واقع از منظر دلوز، نیروهای فرودست به منظور قلمروزدایی از ارباب و مخالفت در تداوم وضع موجود به سه دسته مختلف تقسیم میشوند: 1. استیلاپذیر و منفعل: بیتفاوت. 2. مقاومتی/واکنشگرا: که تنها به دنبال مقاومت و نفی کردن از وضع موجود هستند. 3. مبارز/کنشگر جدید: که بر مبنای یک عقلانیت و چشمانداز ایجابی ناشی از یک طرح صفحه جدید، نه تنها به دنبال نفی کردن از وضع موجود بلکه به دنبال تحقق و اعمال چشمانداز ایجابی مورد انتظارشان هم هستند. همان نیروهای انقلابی که به دنبال شالودهشکنی از نظام به مبارزه علیه نیروهای کنشگر قبلی میپردازند سوژههای هیستریک در چارچوب دسته دوم قابل شناسایی میباشند.
بنابراین، موفقیت یک پادگفتمان، علاوه بر وقایع برون گفتمانی، متکی بر سازوارهها و وقتههای معنایی درون گفتمانی معطوف به یک افق و چشمانداز ایجابی جدید است زیرا هر نظام اندیشگی-فلسفی تنها زمانی میتواند کارگزاران و عاملان فعال سیاسی خود را به منظور کنشورزی در سپهر سیاسی-اجتماعی یک جامعه خلق کند که ریشه در آب و خاک اندیشگی و معرفتی بافتار هدف داشته باشد. بازفعالسازی نیروهای به حاشیه رانده شده و فرآیند یارکشی (جذب دیگر نیروهای مخالف) در مواجه با نیروهای غالب نیازمند برخورداری از یک افق ایجابی منطبق بر مخیله اجتماعی بافتار هدف است که منجر به همافزایی نیروهای مخالف وضع موجود و تداوم کنشگری آنان میگردد. آنچه در جنبش مهسا شاهد بودیم کاملا بر خلاف این منطق بود و برخی کنشها و شعارها موجب دفع و ریزش هواداران گردید.
دال مرکزی جنبش زن، زندگی، آزادی را میتوان حذف پوششی دانست که اجباری خوانده میشود که در ادامه کمپینهایی همچون آزادیهای یواشکی و چهارشنبههای سفید قابل واکاوی است. دالهای سیالی نیز همچون آغوش رایگان و سلف مختلط نیز در حاشیه آن قابل شناسایی است. جنبشی که بیشتر طبقات متوسط رو به بالا را دربر میگیرد و با فحشهای ناموسی برجسته میگردد. این تمایزها با متن و بافتار غالب در جامعه از عوامل مهم ناکامی این حرکت اعتراضی بود و از سوی دیگر هیستریک باقیماندن سوژههای این جنبش و عدم تبدیل به کنشگرانی فعال در صحنه سیاسی-اجتماعی موجب رکود آن در طول زمان گردید.